-
کــــــنآرمــ
چهارشنبه 11 دی 1392 13:42
مَـــن نـه عــآشِــق قدم زدن زیر بــآران بآ توامـــــ نــه عــآشِق بــرف بــآزی بـــآ تو ! نــــه دوستــــ دارم دوتــآیی مُـقایل منظره ای زیــیآ شُــکُــلآت دآغ بُـــخوریمــــ ! حــــتی نمی خوآهـــم دســتهایــت را مُحکــم بگیـــــرم و بـــآ اطمینآن بگم دوستتـــــــ دارمـــ مـــن فقطــ میــخوام کِنـــآرم بآشی...
-
مرد رویایی یک زن ؛
چهارشنبه 11 دی 1392 13:13
م مرد رویایی یک زن ؛ مردی است ؛ که دستانش مالامال از مهر باشد ، نه پول ؛ نگاهش سرشار از عشق باشد ؛ نه غرور ؛ شانه هایش مامن آسایش باشد ؛ نه بار و فرسایش ؛ آغوشش امن باشد ؛ نه سرد ؛ صدایش از شور و مهر گرم باشد ؛ نه از قدرت مردانگی همچو کوه یخ ؛ وجودش پناهگاه امن باشد ؛ نه دستانش سنگین و ضرب شستش محکم ؛ جیبش گرچه بی پول...
-
در کودکی
چهارشنبه 11 دی 1392 13:03
در درکودکی خواستم زندگی کنم راه را بستند به ستایش روی آوردم گفتند خرافات است به راستی سخن گفتم گفتند دروغ است سکوت کردم گفتند عاشق است عاشق شدم گفتند گناه است و عاقبت خندیدم گفتند دیوانه است
-
واسه شروع...
چهارشنبه 11 دی 1392 11:52
مینویسم بدو טּ تو بدو טּ حضور تو با دلــے تنها با هزار آه با نگاهــے بغض آلود بـــہ این فاصلـــہ بـــہ ایـ טּ شب ها بـــہ ایـ טּ کاغذ هاے باطلـــہ بدو טּ تو ایـ טּ واژه دلتنگــے چـــہ معناے دلگیرے دارد چـــہ وسعتــے...چـــہ رنگ شبگیرے دارد بدو טּ تو سوگــے دارد فضاے اتاقم و از با تو بود טּ خیال میبافم اشک تمدید...
-
چشات آرامشی داره
چهارشنبه 11 دی 1392 11:39
چشات آرامشی داره که تو چشمای هیشکی نیست میدونم که توی قلبت بجز من جای هیشکی نیست چشات آرامشی داره که دورم میکنه از غم یه احساسی بهم میگه دارم عاشق میشم کم کم تو با چشمای آرومت بهم خوشبختی بخشیدی خودت خوبی و خوبی رو داری یاد منم میدی تو با لبخند شیرینت بهم عشقو نشون دادی تورویای تو بودم که واسه من دست تکون دادیییییییی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دی 1392 11:38
-
صبرکن!!!
چهارشنبه 11 دی 1392 11:31
صبرکن سهراب!!! قایقت جا دارد؟ من هم ازاین همهمه زمین بیزارم... گفتی چشمها راباید شست!!! شستم... گفتی جور دیگه باید دید... دیدم... گفتی زیر باران باید رفت... رفتم... ولی... او نه اون چشم های خیس وشسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدوم رو ندید!!! فقط درزیر باران باطعنه ای خندید وگفت: دیوانه ی باران زده...
-
چکارکردم من...!!
چهارشنبه 11 دی 1392 11:11
چه کردم بادل تو که اینجوری نگرونی گناهی نکردم اما منواین جور می سوزونی نمی دونم که چه جوری خیال کنم که توروندارم آخه توسنگ صبوری بی تو من دوام نمیارم واسم سخته جدایی بی تو دنیایی ندارم بی توهمدمی ندارم اصلا بی توموندن کارمن نیست کاش بدونی جزتو هیچکسی دوروبرم نیست وجودت مال من بود ولی این بار که تمومه بدون یادتو بامن...
-
سرد است...
چهارشنبه 11 دی 1392 10:41
"سرد است و من تنهایم " چه جمله ای ! پر از کلیشه... پر از تهوع... جای گرمی نشسته ای و می خوانی : " سرد است "... یخ نمی کنی ... حس نمی کنی... که من برای نوشتن همین دو کلمه چه سرمایی ار گذراندم...
-
لیلی و انار..
چهارشنبه 11 دی 1392 10:30
لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد گل داد سرخ سرخ گلها انار شد داغ داغ هر اناری هزارتا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید. خدا گفت: راز رسیدن فقط همین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دی 1392 10:28
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دی 1392 10:08
به تو فکر می کنم بی اختیاری به حماقت خود لبخند می زنم سیاه لشکری بودم در عشق تو و فکر می کردم بازیگر نقش اولم ... افسوس ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 دی 1392 09:51
به من چیزی بگو شاید هنوز فرصتی باشه هنوز بین ما شاید یه حس تازه پیدا شه یه راهی رو به من وا کن تو این بیراهه ی بن بست یه کاری کن برای ما اگه مایی هنوزم هست به من چیزی بگو از عضق از این حالی که من دارم من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم توام شاید شبیه من تو این برزخ گرفتاری توام شاید نمی دونی چه احساسی به من داری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 دی 1392 21:18
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 دی 1392 21:11
خدای من بگو به من از کنار من چگونه رفت گل ناز من تو بودی تو توی اتیشم نسوزی تو از زندگی چه رحمی دیدم هر ثانیه به غم رسیدم با فکر تو همیشه سوختم این قلب ساده رو بازم فروختم.......