خـ ـ ـط خـطـ ــ ــی

خـ ـ ـط خـطـ ــ ــی

♛ King of Hearts ♛
خـ ـ ـط خـطـ ــ ــی

خـ ـ ـط خـطـ ــ ــی

♛ King of Hearts ♛

کــــــنآرمــ

مَـــن نـه عــآشِــق قدم زدن زیر بــآران بآ توامـــــ

نــه عــآشِق بــرف بــآزی بـــآ تو!

نــــه دوستــــ دارم دوتــآیی مُـقایل منظره ای زیــیآ شُــکُــلآت دآغ بُـــخوریمــــ!

حــــتی نمی خوآهـــم دســتهایــت را مُحکــم بگیـــــرم و بـــآ اطمینآن بگم دوستتـــــــ دارمـــ

مـــن فقطــ میــخوام کِنـــآرم بآشی

ازتــــــــــ هیچی نمیــــخوام جز اینکـــــــه کنــآرمــــــ بمونی و...

مرگـــــــ تدریجی ام را از نزدیکــــــــ ببینی که...

کــــــه چطور بی هیچ  انتظاری دوستتــــــ دارمـــــ ! شـــاید...

دلتــــــــ کمی سوخـــت!

مرد رویایی یک زن ؛

 م                                                  مرد رویایی یک زن ؛

مردی است ؛

که دستانش مالامال از مهر باشد ،

نه پول ؛

نگاهش سرشار از عشق باشد ؛

نه غرور ؛

شانه هایش مامن آسایش باشد ؛

نه بار و فرسایش ؛

آغوشش امن باشد ؛

نه سرد ؛

صدایش از شور و مهر گرم باشد ؛

نه از قدرت مردانگی همچو کوه یخ ؛

وجودش پناهگاه امن باشد ؛

نه دستانش سنگین و ضرب شستش محکم ؛

جیبش گرچه بی پول ؛

ولی روزی اش حلال باشد ؛

دستانش گرچه پینه بسته ؛

ولی از عشق سرشار باشد...

صدایش گرچه خش دار ؛

ولی برای اهل خانه زمزمه آرامش باشد...

مرد رویای یک زن ؛

یک مرد ثروتمندِ کلاس بالایِ خوش پوشِ خوش چهره نیست!!

مردی است که قلبش برای عشقش بتپد....

بدون خیانت...

همین...

!!!!!

در کودکی

 در                                    درکودکی خواستم زندگی کنم راه را  بستند

به ستایش روی آوردم گفتند خرافات است

به راستی سخن گفتم گفتند دروغ است

سکوت کردم گفتند عاشق است

عاشق شدم گفتند گناه است

و عاقبت خندیدم گفتند دیوانه است

واسه شروع...

                       مینویسم بدوטּ تو

بدوטּ حضور تو

با دلــے تنها

با هزار آه

با نگاهــے بغض آلود بـــہ این فاصلـــہ

بـــہ ایـטּ شب ها بـــہ ایـטּ کاغذ هاے باطلـــہ

بدوטּ تو

ایـטּ واژه دلتنگــے چـــہ معناے دلگیرے دارد

چـــہ وسعتــے...چـــہ رنگ شبگیرے دارد

بدوטּ تو

سوگــے دارد فضاے اتاقم

و از با تو بودטּ خیال میبافم

اشک تمدید مــےشود در نگاهم

بدوטּ تو آه بدوטּ تو...

حسرت چـــہ جولانــے مــےدهد براے لحظـــہ دیدار

جسمم چگونـــہ مــےجوشد در ایـטּ سوے دیوار

مثل یک بیمار

گذر کند ایـטּ زماטּ طعنـــہ تلخــے است انگار

بدوטּ تو  قصـــہ نیست

حال امشب و هر شب مـטּ است

بدوטּ تو

لحظـــہ هاے با تو بدوטּ مثل نام قشنگ تو

پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ مــےکند

بدوטּ تو آه کـــہ زماטּ با مـטּ انگار گل یا پوچ مــےکند

بدوטּ تو حال مـטּ اما...

پشت یک واژه آه

مـטּ تا همیشـــہ تنها

ساده و کودکانـــہ گریـــہ مــےکنم

چشات آرامشی داره

چشات آرامشی داره که تو چشمای هیشکی نیست

میدونم که توی قلبت بجز من جای هیشکی نیست

چشات آرامشی داره که دورم میکنه از غم

یه احساسی بهم میگه دارم عاشق میشم کم کم

تو با چشمای آرومت بهم خوشبختی بخشیدی

خودت خوبی و خوبی رو داری یاد منم میدی

تو با لبخند شیرینت بهم عشقو نشون دادی

تورویای تو بودم که واسه من دست تکون دادیییییییی

از بس تو خوبی ، میخوام باشی تو کل ، رویا هام

تا جون بگیرم ، با تو باشی امید ، فردا هام

چشات آرامشی داره که پابند نگات میشم

ببین تو بازی چشمات دوباره کیش و مات میشم

بمون و زندگیمو با نگاهت آسمونی کن

بمون و عاشق من باش بمون و مهربونی کن

صبرکن!!!

        صبرکن سهراب!!!

قایقت جا دارد؟

من هم ازاین همهمه زمین بیزارم...

گفتی چشمها راباید شست!!!

شستم...

گفتی جور دیگه باید دید...

دیدم...

گفتی زیر باران باید رفت...

رفتم...

ولی...

او نه اون چشم های خیس وشسته ام را

نه نگاه دیگرم را

هیچکدوم رو ندید!!!

فقط درزیر باران باطعنه ای خندید وگفت:

دیوانه ی باران زده...

چکارکردم من...!!

                             

چه کردم بادل تو که اینجوری نگرونی

گناهی نکردم اما منواین جور می سوزونی

نمی دونم که چه جوری خیال کنم که توروندارم

آخه توسنگ صبوری بی تو من دوام نمیارم

واسم سخته جدایی بی تو دنیایی ندارم

بی توهمدمی ندارم اصلا بی توموندن کارمن نیست

کاش بدونی جزتو هیچکسی دوروبرم نیست

وجودت مال من بود ولی این بار که تمومه

بدون یادتو بامن لحظه لحظه پیش رومه

وجودت مال من بودازمن تنها نگیریش

این تن خسته ام وحالاوقتی میبینی اسیره

چشمای تومال من بوددیگه نگاهتم ندارم

چشمای تو نمیبینه حتی یه اشک توی چشام

من واست میمیرم اما باز خالیه دستام

چه کردم بادل تو که اینجور نگرونی

گناهی نکردم اما منواین جورمی سوزونی

سرد است...

                                                "سرد است و من تنهایم "

چه جمله ای !

پر از کلیشه...

پر از تهوع...

جای گرمی نشسته ای و می خوانی :

" سرد است "...

یخ نمی کنی ...

حس نمی کنی...

که من برای نوشتن همین دو کلمه چه سرمایی ار گذراندم...

لیلی و انار..

                                            لیلی زیر درخت انار نشست.

درخت انار عاشق شد گل داد سرخ سرخ

گلها انار شد داغ داغ هر اناری هزارتا دانه داشت.

دانه ها عاشق بودند دانه ها توی انار جا نمی شدند.

انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.

خون انار روی دست لیلی چکید

لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.

مجنون به لیلی اش رسید.

خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.

کافی است انار دلت ترک بخورد.

 

                                                              به تو فکر می کنم

بی اختیاری

به حماقت خود لبخند می زنم

سیاه لشکری بودم

در عشق تو

و فکر می کردم بازیگر نقش اولم...

افسوس...

            به من چیزی بگو شاید هنوز فرصتی باشه

هنوز بین ما شاید یه حس تازه پیدا شه

یه راهی رو به من وا کن تو این بیراهه ی بن بست

یه کاری کن برای ما اگه مایی هنوزم هست

به من چیزی بگو از عضق از این حالی که من دارم

من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم

توام شاید شبیه من تو این برزخ گرفتاری

توام شاید نمی دونی چه احساسی به من داری

گریزی جز شکستن نیست منم مثله تو می دونم

نگو  باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم 

خدای من بگو به من

از کنار من چگونه رفت

گل ناز من تو بودی تو

توی اتیشم نسوزی تو

از زندگی چه رحمی دیدم

هر ثانیه به غم رسیدم

با فکر تو همیشه سوختم

این قلب ساده رو بازم فروختم.......