قبل از اینکه ادامه رو بخونی یکی از سازهای زیر رو انتخاب کن:سنتور.....گیتار....
پیانو....سه تار....ارگ....ویلون.....دف... آکاردئون...شیپور
ادامه مطلب ...افسوس که هر آمدی یه رفتنی هم داره ، افسوس که هیچ کس و هیچ چیز پاینده نیست ، افسوس که نباید دل ببندیم اما میبندیم ، افسوس که همه چی نباید با هم قاطی بشه اما میشه ، افسوس که خیلی چیزا دست خودمونه اما میسپاریمش به سرنوشت ، افسوس که باید سفت باشیم اما شلیم ، افسوس که نباید به این زندگی و حاشیه هاش دل ببندیم اما میبندیم ، افسوس نباید به رفیق دل خوش کنیم که میکنیم ، افسوس که همه چی رو میدونیم اما باز می افتیم تو چاله ، افسوس که قدر همه رو میدونیم اما کسی قدر ما رو نمیدونه ، افسوس که هرچی ام خوب باشی باز بدی میبینی ، افسوس که گاهی میدونی باید نکنی ولی میکنی ،
من اما
مجنون حرف هات می شوم
دیوانه ی دست هات
مبهوت خنده هات
گل قشنگم
شیرین نیستی
ولی من
صخره های شب را
آنقدر می تراشم
تا خورشیدم طلوع کند
و تو
در آغوشم بخندی
قـــــــول داده اَم…
گاهـــی
هَـــر اَز گاهـــی
فــانـــوس یادَت را
مــیان ایـن کــوچـه هــای بـی چــراغ و بـی چـلچلـه، روشَـــن کنَــم
خیالـت راحـَــت ! مَـن هَمان منـــَــم؛
هَـنـــوز هَــم دَر ایــن شَــب هـای بـی خــواب و بـی خـاطـــِره
مـیــان ایــن کــوچـــه هـای تـاریـک پَـرسـه میزَنـَــم
اَمــا بـــه هیچ سِتـارهی دیگـَری سَــلام نَخــواهــَـم کَــرد…
خـیالَـــت راحَــــت !
عمریه با این خیال تو
که زندمو که زندمو برای تو میمیرمو
دلمو دادم به دست تو ، از همون روز که دل بستمو
عاشق شدم عاشق شدم
دیوونه ی نگاه تو
دوباره عاشقم شو و برگرد
بذار یه ذره کم بشه دردم
من اینو میدونم بی تو نمیتونم ، فقط توئی آرامش خونم
این آخرین باره بگو آره
واسه قلبی که به عشقت گرفتاره
خوب عاشقم کردی بعدش رفتی
دلم میخواد که اینبارم تو برگردی
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هرچه فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا بود زمستان
گرمای هر آغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستان
بی معرفتی بود که هر بار ز ما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم و حیا بود زمستان
در فصل خودش ، شهر خودش ، بود غریبه
مظلوم ترین فصل خدا بود زمستان …
با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم
تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم...
چه سفر ها با تو کردم،چه سفرها تورو بردم
دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمُردم...
دارم از تو می نویسم که نگی دوست ندارم
از تو که با یه نگاهت زیر و رو شد روزگارم...
دارم از تـــــــــــــــو می نــــویــــســــم ...
موقع نوشتن و وقت اسم گذاشتن و...
کسی رو جز تو نداشتم ، کسی جز تو نمیذاشتم
من تــمــوم قــصـــه هـــام قصـــه ی توســـــــــت
اگه غمگینه ، اون از غصّـــــــــه ی توســــــــت
حــتــی آخــر تــورو به آرزو هات می رسوندم
می رسیدی تو ، من اما آرزو به دل می موندم ...!
هـــی مـیــخـواســتـم کــه بـگــم ، کــه بـدونی حـالــمو
امــا تــرس و دلــهــره خــط مــی زد خــیــالــمو
توی گفتن و نگفتن از چه روزایی گذشتم...
اونـقـده رفتـم و رفتــم کـه هـنـوزم بـرنــگـشـتـم
هرچی حرف عاشقونه س من برای تو مینوشتم
تو جهنم سوختم اما می نوشتم تو بهشتم
اگه عاشقونه گفتم ، عشق تو باعث شه
اگه مُردم تو بدون چه کسی باعث شه
.
.
.
دارم از تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو مینویسم
اسمشو تقدیر نذار جدایی تقصیر تو بود
همیشه یکی کم میاره این دفعه نوبت تو بود
اگه دوباره دیدمت شرمنده از خودت نباش
زندگی اینه عزیزم یکی میره یـــکی میاد
واسه همینه بعد تو به کسی دل ندادم
آره به قول تو من یه احمق ســـــاده ام
زود باورم میشه وقتی هرکی هرچی میگه
خوب ولی بدون میگذره این روزا یه روزی که
تقاص قلب خورد منو پس میدی یه جوری که
دنبالم میگردی اما منو نمی بینی دیگه
من به یه جایی می رســــــم که واسه
لحظه دیدنم باید سر و دست بشکنی
می خوای از نو شروع کنیم من توی قله هام
ولی متاسفم عزیزم نمی تونم
اضطراب مسخره ای درون دنیای پراز لعنتی ام به آرامی راه میرود...
این دلهره ها درست مثل یک پیچک دور قلبم پیچیده اند...
به دیروزهای دوست داشتنی ام می اندیشم..
بی رمغ کنار نقاشی ام زانو هایم را بغل میکنم ..
وآرام زل میزنم به نادیا(عروسک دوست داشتنی ام)..
گاهی بار ها مداد رنگی 84 رنگم را روی زمین
پهن میکنم وبه ترتیب رنگ هایش در جعبه میچینم..
گاهی آنقدر با دست هایم مدادرنگی ها را به هم میزنم
تا صدای به هم خوردن چوب هایش آرامم کند..
گاهی انگشتانم را روی پالت رنگ هایم میرقصانم...
گاهی عجیب محو افکار چرت و مسخره ام میشوم..
محو تمام آرزوهای دست نیافتنی ام...
محو همه همهمه های جوانی ام..
دلم جوری عجیب دلشوره دارد...
حتی میترسم قلموی قرمز رنگم را به آرامی روی بوم برقصانم...
دلم کمی پرواز میخواهد...
کمی خارج از جو بودن...
گاهی دیوانه وار غرورم را دوست دارم...
وگاهی تنفری عجیب وجودم را به آغوش میکشد..
گاهی خرده محبت ها ی خیلی ها باعث بوجود آمدن
نقطه ی کوری در دل خیلی ها میشود...
نقطه کوری که با دنیای من هیچ تفاهمی ندارد..
هیچ دوستشان ندارم...
لعنتی های سمج زندگی ام را میگویم...
خسته تر از قاصدکی که فرسنگ ها را طی کرده
تمام ذهنم را مرور میکنم وباز هم
به طور عجیبی به خودم ودنیایم میرسم...
به همان نصیبه ی مبهم و مرموز دوست داشتنی ام...
من نه عاشق بودم....
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من ....
من خودم بودمو یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزاد...
من خودم بودمو دستی که صداقت میکاشت...
گرچه در حسرت چندم پوسید...
من خودم بودم و هر پنجره ای که به سبز ترین نقطه ی بودن وا بود
و خدا میداند...
بی کسی از ته دل بستگی ام پیدا بود...
من نه عاشق بودم و نه دلداده گییسوی بلند...
و نه آلوده به افکار پلید...
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید...
آرزویم این بود دور اما چه قشنگ...
که روم تا در دروازه نور تاکه شوم چیده به شفافی صبح...
به خودم میگفتم تا دم پنجره راهی نست...
من نمیدانستم که چه جرمی دارد...
دستهایی که تهیست و چه بوی تعفن دارد گل پیری که به گلخانه نرفت...
روزگاریست غریب...
من چه خوش بین بودم همه اش رویا بود...
و خدا میداند بی کسی ار ته دلبستگی ام پیدا بود.
دلم گاهی میگیرد ، خسته میشوم
به سراغ دلخـوشـــی ها میروم
دلخوشی ها کم نیست
مثلا این گیتار
ساز زیبا
دوست مجازی من...
چند وقت است برایت مینویسم
و تو میخوانی
وگاهی تو مینویسی و من میخوانم
دوست مــــــــــجازی من
این روزها درد دلهایمان را
به زبان نمی آوریم
تایپ میکنیم
مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود
روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم
نامت زیباست اما افسوس مجازی هستی
پشت هر یک از این نوشته ها یک نفرنشسته است
میخواند،فکر میکند،گاهی هم گریه میکند،یا میخندد
برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری
مینشینی برای دل خودت
گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار
ولی میدانم
قدر تمام لبخندهایت تنها هستی
اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی
دوست مــــــــــجازی من
گاهی آنقدر بیخود میشویم بین یک دنیا دروغ و اعتقاد
فراموش میکنیم خودمان را
دور میزنیم منطق و باورهایمان را
میخندیم/گاهی هم دروغ میگوییم
نمیدانم....
شاید این معجزه ی مـــــجازی بودنت باشد
دوست مجازی من
بودنت را قدر میدانم
بہِتریـن لـذتـےڪہِ تـوے בنـیـا ہِست ایـنـہِ ڪہِ . . .
بـدونـے یہِ نـفـر خـیـلـے בوسِـت داره....